بازیگران مسافر

 

فیلمی از تئو آنجلوپولوس

 

در این نمایش 5 بازی را می بینید

در درام قصیده ای ابدی

«گلفو، چوپان زن»

با اجرای نقشی عالی از بازيگز مشهور

در نقش پیر و جوان

عشق گلفو

غم انگیز تر و عمیق

عمیقا در قلبت منعکس خواهد شد

 

در پاییز 1952
ما به ایژن برگشتیم

 

تعداد کمی کهنه سرباز
اما هنرمندان بیشتر

 

ما خسته بودیم

 

دو روز بود که نخوابیده بودیم

 

زنده باد مارشال پاپاگوس
ناجی ملت

ناجی ملت

 

اگه ما نمیخواییم خیابانهامون
رو ببینیم

برای این است که دوباره با
داس و چکش آلوده شده اند

اگر یک دسامبر خونین دیگه
نمی خواییم

همه باید دور مارشال صف آرایی کنیم

 

با رای تان می توانید این
یکشنبه را بسازید

شانزده نوامبر 1952
یک روز تاریخی است

روز پیروزی برای نیروهای ملی

 

برای این است که ما باید
به پاپاگون رای دهیم

 

با رای دادن به مارشال شما به تنها کاندیدی
رای می دهید که میهن پرست است

 

رای به مردی که ارتش ما را
به سمت پیروزی هدایت می کند

پیروزی علیه یاغیان در سال 47 تا 49

 

رای به مارشال به معنای
رای به صلح و آرامش

کامیابی، قانون و نظم است

 

فردا بعدازظهر

وزیر تبلیفات رایش سوم، گوئبل

 

به همراه لوانیس متاکساز
رهبر ملی ما

از شهر ما برای رفتن به المپیک

باستانی عبور خواهد کرد

 

سازمان ملی جوانان

همه را براي استقبال دعوت می کند

با لباسهایی مناسب و آبرومندانه
برای اون مراسم بياييد

 

فردا بعدازظهر

وزیر تبلیغات رایش سوم، گوئبل

به همراه لوانیس متاکساز
رهبر ملی ما

از شهر ما برای رفتن به المپیک
باستانی عبور خواهد کرد

 

يوانینا

 

لفکادا
سانتي

 

ولش کن پدر، من انجامش میدم

تاریخها رو هم بنویس

 

تو بر می گردی

مهم نیست چند سال بگذرد
تو بر می گردی

پر از غم، برای درخواست بخشش

 

یک شب، با خجالت
بر خواهی گشت

 

کارتهای لعنتی

 

پدر، چرا همه شاد و خندانند؟

 

برو و حرامزاده کوچولوتو بردار

لعنتی

 

چرا امروز خورشید انقدر درخشان است؟
چرا روز انقدر شفاف است؟

فرزندم چون در چنین روزی

یک روز طلایی که تو خیلی
از آن لذت می بری

اشکهای سیاه متوقف خواهند شد

اشکهای سیاه متوقف خواهند شد

 

 

گندم ها رشد می کنند

و همه سنگها تبدیل به گلها
و رودخانه ها می شوند

 

ایست
سریع

 

ایست

به چپ!
یک دو

 

به چپ

رژه به سمت جلو

پدر، چرا همه شاد و خندانند؟

چرا امروز خورشید
انقدر درخشان است؟

چرا روز انقدر شفاف است؟

...فرزندم چون در چنین روزی

 

تو بر می گردی

 

مهم نیست چند سال بگذرد
تو بر می گردی

 

پر از غم
برای درخواست بخشش

 

با قلبی شکسته برمیگردی

 

پدر، چرا همه شاد و خندانند؟

 

چرا امروز خورشید انقدر درخشان است؟

چرا روز انقدر شفاف است؟

فرزندم چون در چنین روزی

یک روز طلایی که تو از آن
لذت میبری

اشکهای سیاه متوقف می شوند

 

زخمهای کهنه شفا می یابند

گندم ها رشد می کنند

همه سنگها تبدیل به شکوفه گل
و رودخانه های می شوند

 

شما از این طرف
اتاق 15، بقیه در اتاق 17

 

این زندگی نیست

 

روز در سپیده می آید
ستاره های روشن می درخشند

قله ها با آواز خورشید و
بلبل ها خیس می شود

کبک ها در نهرها خود را می شویند

اما کبک ها از همه آنها مغرور ترند

گلفوی زیبا هنوز پدیدار نشده

 

اما او دارد می آید

 

تاسوس، روز بخیر

خوش امدی کبک زیبا
ای کسی که چشم انتظارش بودم

روز بخیر گلفو

ممکنه اونها مراقب ما باشند

هیچکس نمیتونه ما رو ببینه
پرنده های جنگل رو حفظ کن

و پرنده ها زیادند؟

نه اونقدر ها...مثل این که ترسیدی
همون طور که مادرت میگه

 

هیچکس نمی تونه ما رو ببینه

 

پرنده های جنگل رو نگه دار
و قله های محاصره شده

و همچنین پرنده ها؟

 

از نوک قله رفیق

 

صبح بخیر
صبح بخیر

 

سلام مادر

 

به من نگاه نکن
من صبح ها وحشتناک به نظر میام

 

من در اجاره 48 ساعته ام

 

نیروهای من برای دو روز به
مرز می روند

 

حداقل تو مثل خواهرت از من متنفر نیستی

تو هنوز همون وسواس رو داری

 

میدونستم میای

دوباره؟
خوابش رو دیده بودم

 

نه، این بار فرق میکنه

 

ما تو باغ بودیم

تابستان بود

تو سه یا چهار ساله بودی

 

هوا معطر بود

یکی داشت آواز میخوند

صدای یک مرد بود
یادم نیست کی بود

نه، اون آقای کوکینوس بود که
ویولن میزد

اونو یادت میاد؟

 

نمی دونم چه اتفاقی افتاد

تو به سمتم دویدی

بین پاهام قایم شدی

 

محکم گرفتمت

 

تا وقتی که درون من غرق شدی

 

و ناپدید شدی

 

بعد من ایستادم

 

آقای کوکینوس هنوز ویولن میزد

 

اما من میتونستم تو رو
درون خودم حس کنم

 

روز خوش تاسوس

 

خوش آمدی کبک زیبا
برای کسی که چشمهایم در انتظار اوست

 

روز خوش گلفو

 

ارستس، ارستس

 

ارستس

 

حالت چطوره پدر؟

دارم می پوسم

 

دیزی به من گفت که منو دوست نداری

که دیگه منو نمی پرستی

نمی تونی ناراحتی منو از بین ببری

...اگرچه نوازش تو دلنوازه

 

و بالاخره

من فرشته دیگری رو دیدم
که از آسمان نزول میکرد

که نیروی زیادی داشت

و زمین از درخشش او
روشن شده بود

 

و او با صدایی بلند مي گريست
و می گفت

 

بابل، بابل با شكوه
سقوط کرد

 

کی میری؟

 

فردا صبح

 

اونها میگن که ما به مرز میریم

 

و به زودی در جنگ خواهیم بود

 

یک شب از كنار رودخانه مي كذشتم

 

برای هیچ مارکسیستی شکی نخواهد بود
که انقلاب

بدون وجود زمینه انقلاب غیر ممکنه

پیروان شخصیت های عمومی
از شرایط انقلاب چي هستند؟

 

When a crisis breaks out
in the ruling classes

وقتی که یک بحران در طبقه
حکمرانی شکسته میشه

بنابراین شکافهایی در سیاست شان
ایجاد می شود

که نارضایتی و خشم طبقه ستم دیده
را به دنبال دارد

وقتی که بدبختی و بیچارگی طبقه
ستم دیده حاد تر می شود

وقتی که به عنوان نتایج به
دست آمده از دلایلی که ذکر شد

فعالیت های گروه به سرعت
افزایش می یابد

کسی که در زمان آرامش به راحتی
به خود اجازه دزدی می داد

اما در زمان شورش به خاطر شرایط
مجبور شده

و طبقه حکمران خودشان به سمت

فعالیت های تاریخی استقلال می روند

 

ما باید برای همه دولت ها توضیح دهیم

ما می دانیم که شما
نیروهای امنیتی علیه طبقه کارگری هستید

هر زمان که امکانش باشد

در صلح علیه شما رژه می رویم

 

و در زمانی که چاره نباشد با
اسلحه این کار را می کنیم

 

جشن! نان! چوبه دار

 

بهم بگید دخترها

 

چیکار دارید می کنید؟
کجا دارید میرید؟

 

گلفو اینجاست
و تاسوس هم هست

 

داخل بشيد و تماشا كنيد

 

بیرون منتظر نباشید

نمایش عالیه

در موردش خیلی فکر می کنی

 

بهم بگید جوانک ها

چیکار دارید میکنید؟
کجا دارید میرید؟

 

گلفو اینجاست
و تاسوس هم هست

 

داخل بشيد و تماشا كنيد

 

روز در سپیده دم میاد و میره
و زهره پدیدار میشه

قله ها با آواز خورشید و بلبل ها
خیس می شوند

کبک ها در نهر خود را می شویند

اما کبک ها از همه اونها مغرور ترن

گلفوی زیبا هنوز نیومده

 

اما اون داره میاد

روز خوش تاسوس

خوش آمدی کبک زیبا

که چشم انتظارت بودم

روز خوش گلفو

ممکنه اونها مراقب ما باشند

هیچکس ما رو نمی بینه، پرنده های جنگل

و قله های محاصره شده را نجات بده

و پرنده ها رو هم همینطور

چی شده؟
مشكلي هست، گلفو؟

چطوری میتونیم با هم باشیم زمانی که
تو از سایه شاهین فرار میکنی؟

 

من وحشت کرده بودم

فکر کردم اون سایه یه مرده

بهت نگفتم که نترس؟

فقط خدا می تونه ما رو ببینه

 

و قطعا آرزوشه که

 

كه ما وفادارانه و با افتخار
عاشق هم باشيم

 

به اطرافت نگاه کن گلفو
در تاریکی ابرها

در مهی که ما را احاطه کرده
اون شبیه پتویی نیست که از آسمان آمده؟

تا ما رو از شایعه پراکنی ها

و چشمان بد حفاظت کنه

تو تنها اندیشه و رویای منی

من فقط برای تو دعا میکنم

حتي زماني که برای مریم باکره شمع
روشن می کنم

 

تو برخواهی گشت

مهم نيست چند سال بگذرد
تو برخواهی گشت

 

پر از غم
برای درخواست بخشش

یک شب با خجالت برمیگردی

 

تو برخواهی گشت

مهم نيست چند سال بگذرد
تو برخواهی گشت

وقتی که بفهمی که اشتباه کردی

 

با قلبی شکسته برمیگردی

 

در آن زمان ترکها همه جا را
اشغال کرده اند

 

27ام آگوست بود

 

صف جلو در هم شکسته بود

 

سربازان ما رسیدند
دستانشان به پایین آویزان بود

 

ارتش یونان منحل شده بود
بدبختی آمده بود

 

من سوار یک کشتی ایتالیایی شدم

همه مسیر را از تریادا شنا کردم

 

خدا رو شكر كه ايتاليايي ها بودن

در آسیای صغیر هم كشور هایی وجود داشتند

اما آنها مهربان تر بودند

 

آنها کشتی هایشان را با مهاجران

پر کردند و به یونان آوردند

زماني كه فرانسوي ها
آمریکایی ها و مخصوصا انگلیسی ها

کسانی که جنگ را به راه انداخته بودند
تا به علاقه مندی های خود برسند

 

بدترین رفتار را نشان دادند

 

من شتابان سوار آن کشتی شدم

در حالی که غیر از شلوارم
هیچ چیز نداشتم

 

سرانجام به کراتسینی رسیدیم

 

من خیلی گرسنه بودم

 

من آرزوی اسپاگتی با روغن داشتم

 

به خودم می گفتم

ای کاش چیزی برای خوردن داشتم

 

من به درون دریا پریدم
بقیه هم پریدند

 

وقتی که به ساحل رسیدم
یک چوپان را دیدم که گله اش را مرتب میکرد

او یک لباس کهنه به من داد
تا بپوشم

 

من با مردی از چیوس به
پیرائوس رفتم

 

ما به یک خانه ییلاقی رسیدیم
و اونها در حال پختن لوبیای سبز بودند

 

یک زوج درون خانه بودند

 

من یه کم آب خواستم

 

اونها نگاهی به ما انداختند
پرسیدند: اهل کجایید؟

 

من جواب دادم: ما اولین مهاجران از
آسیای صغیر هستیم

 

زوج گفتند: بفرمایید بشینید
یه چیزی برای خوردن به اونها بده

 

ما بخش زیادی از لوبیای سبز رو خوردیم

 

اونها همچنین به ما شراب دادند

 

واضح بود که آن مردم مورد
لطف پادشاه بودند

 

آنها گفتند: نگران نباشید
یک روز ما سرزمین مان را پس میگیریم

و آنها درباره آخرین پادشاه بیزانتیوم
صحبت کردند

 

من گفتم: من خوردم، خیلی ممنون، خداحافظ
و آنجا را ترک کردیم

عصبانی بودم

 

ما شب رو در کلیسای سنت نیکولاس
در پیرائوس گذراندیم

همه مهاجران در اونجا جمع شده بودند

 

من در ارابه دستی خوابیدم

مثل کسایی که از اونها برای
پیغام رسانی استفاده می کنند

 

یکی یک دستمال گردن در اونجا گذاشته بود
من آن را پوشیدم

 

صبح که شد من به دوستم از
چیوس گفتم

«بریم و کاری برای خودمون پیدا کنیم»

او گفت: کجا؟

 

هرجا که دود يه دودكش بزرگ رو
ببینیم، به اونجا میریم

 

بالاخره دودی دیدیم

 

من پابرهنه بودم

من از نگهبان كارخونه پرسيدم

 

ببخشید، ما مهاجریم
برای ما کاری وجود داره؟

 

اون گفت: باشه، بیاید تو

 

اونها روزی 2 درهم به ما میدادند
و جایی برای خواب

 

بهتر از هیچی بود

 

در همین اثناء، من فکر می کردم

 

چه بر سر خانواده م آمده

 

من یک همسایه پیر را دیدم

از اون پرسیدم: حالتون چطوره؟

 

اون برادر ویسیلیس بود
همون بازيگره

 

اون گفت
برادر بزرگت گم شده

 

پدر، مادر و برادر کوچکت در
میتیلنه هستند

 

من زمين وزمان رو دنبال آنها گشتم

 

اما نتونستم پیداشون کنم

 

شب در کوهستان خیلی سیاه است

برف روی صخره ها میباره

در بیابان، در تاریکی

در پته ها، در سنگهای تراش داده شده
در جاده های بن بست

یونان شمشیرش را می کشد

 

در ساعت 5:30 صبح 28 اکتبر
سال 1940

نیروهای مسلح ایتالیایی به مرزهاي ما

در امتداد مرزهای
یونان - آلبانی حمله كردند

 

نیروهای ما از سرزمین اجدادیشان
دفاع می کردند

 

نمایش امشب اولین ابلاغیه

و اخبار ارتش و پیروزی را

نشان می دهد

 

روز در سپیده دم می آید و میرود
و زهره میدرخشد

قله ها در روشنایی روز
با آواز بلبل ها خیس می شوند

كبك ها در نهر خود را میشویند

اما كبك از همه آنها مغرور تر است

گلفوی زیبا هنوز نیامده

 

اما او دارد می آید

 

روز خوش تاسوس

خوش آمدی كبك زیبا
چشم انتظارت بودم

روز خوش گلفو

 

ممکنه اونها مراقب ما باشند

کسی نمیتونه ما رو ببینه، پرنده های جنگل

و قله های محاصره شده را نجات بده

و پرنده ها رو هم همینطور؟

چي شده؟
مشكل چيه گلفو؟

چطور می تونیم با هم باشیم
در حالی که تو از سایه شاهین فرار می کنی؟

 

من ترسیده بودم

فکر کردم اون سایه یک مرده

 

بهت نگفتم که نترس

فقط خدا میتونه ما رو ببینه
و قطعا این آرزوی اوست

که ما صادقانه و محترمانه
عاشق هم باشيم

 

به سختي مجبورشون كردم
ثبت نامم كنن

من به اونها گفتم: پسرم سربازه
من هم باید برم

اون گفت: یک دقیقه صبر کن
می خوای به عنوان یه امدادی بری؟

و من گفتم: البته

 

دیزی به من گفت که منو دوست نداری

و دیگه منو نمی پرستی

 

موفق شدم

 

اولش اونها نمیخواستن منو ببرن

من گفتم: حداقل به عنوان یه امدادی منو ببرید

 

بلاخره ثبت نامم کردن

 

با لبخندی که روی صورتشون بود

سربازهای ما در حال رژه رفتن هستند

ایتالیایی ها از خودشون احمق ساختن

دل و جرات ندارند

 

موسولینی، توی احمق
هیچکدام از شما زنده نمی ماند

شما و ایتالیا، کشور مسخره ات
همه تان از ارتش ما میترسید

شما بی جراتید

و یک روز ما می آییم
حتی در قلب رم

پرچم یونان را برمی افراشیم

 

زنده باد یونان

 

لباس کندن

 

يالا

 

داری میای؟

 

ساعتها در حال گذرند
سالها در حال گذرند

برف بر روی موهایمان می نشیند

پس بیا، از زندگی لذت ببر

تا جایی که میتوانی

 

امروز
بیا عشق من

چون همه چیز در زندگی گذراست

امروز بیا
بگذار در کنار هم زندگی کنیم

بیا و یک بوسه بر موهایم بگذار

با مهربانی مرا ببوس

اگر ما نمیخواهیم خیابانهای
یکدیگر را ببینیم

 

 

چرا که دوباره با چکش و داس
آلوده شده اند

 

اگر یک دسامبر خونین دیگر نمی خواهیم

همه باید دور مارشال صف آرایی کنیم

 

این یکشنبه را با رای خودت
می توانی سازی

شانزدهم نوامبر 1952
یک روز تاریخی

روز پیروزی برای نیروهای ملی

 

برای همین است که باید
به پاپاگوس رای بدهی

 

با رای دادن به مارشال

به تنها کاندیدی که میهن پرست
است رای می دهی

 

رای به مردی که ارتش ما را
به سمت پیروزی هدایت می کند

علیه یاغیان کمونیست سال 47-49

 

رای به مارشال یعنی رای
به صلح و آرامش

موفقیت، قانون و نظم

 

اینجا همان جاییست که گفتی
انگلیسی ها مخفی شده اند؟

 

شما

 

من ترسیده بودم

فکر کردم آن سایه یک مرده

 

تو مرا مست کردی
مرا ديوونه کردی

هرچیزی رو که میدونستم فراموش کردم
دیگه نمی دونم چی بگم

 

خدای من، اونها همدیگه رو میکشن

 

می تونی ناگهانی بمیری
هرچی میخواد بشه،اون مال ما میشه

و من چشم هردوی شما، هم تو
و هم آن ساحره رو درمیارم

 

این را بگیر فرزندم

من میرم و تو مراقب گوسفندم باش

 

هنوز هم ایستاده ای، زن بی عاطفه؟

زانو بزن و از آن فرشته طلب
بخشش کن

 

نمایشی که میبینید 5 اجرا داره

در درام قصیده ای ابدی

«گلفو، چوپان زن»
با بازی هنرپیشگان عالی، هم پیر هم جوان

 

به نظر میاد که مردان انگلیسی
شبانه فرار میکنند

 

شب قبل با خبر شدیم که
او روی صحنه با لباس زنانه ظاهر شده

 

پسر او با پارتیزان ها در ارتباط است

خبرچین

 

هرزه

 

من از آن سوی دریا، از قونیه آمده ام
تو از کجا اومدی؟

 

آتش

 

احساس مي كنم دخترت مثل يه سگ
مراقب ماست

 

چرا نمي فرستيش بره؟

 

اگه خوشت نمیاد میتونی از اينجا بري

 

من با 6 نفر دیگه از زندان فرار کردم

 

هنگام اولین فروپاشی
اونها ما رو تحویل آلمان ها دادند

 

جنبش های مقاومتی در
حال رشده، اورستس

 

من پیغامی از اورستس داشتم

من به کوهستان میرم تا اونو ببینم

 

کشتی های زیادی غرق شده اند

در چشمهای آبی همچون دریایت

کشتی هايي که تنها هدفشان پهلو گرفتن

 

در لنگرگاه عشق بود

 

در چشمهای آبی موذی ات
رویاهای وحشی من

رویاهای شیرینم غرق شدند

مثل قایق هایی در تاریکی شب

به سمت قلب کوچکت سنگ
پرتاب می کنند

 

هرگز پيش از اين در زندگی ام

هرگز چنين چشم هايي ندیده بودم

اينقدر آبي، اينقدر بزرگ، اينقدر درخشان

 

به من بگویید دخترها

 

کجا میرویم؟

چه خواهیم خورد؟

 

چطور من دخترها را دوست دارم

 

کمی ران
کمی سینه

 

چونه نزن و بيا

تا امشب در ساعت 8

در کافه نمایش عالی میبینی

چنین لبهایی، چنین چشمهایی

چنین بدن های جوان استواری

چه کالاهای زیبایی
فكر نكن كه هيچوقت جایی ديگه اي ببيني

 

به من بگید دخترها

کجا خواهیم رفت؟

چه خواهیم دید؟

 

گلفو اینجاست

و تاسوس هم هست

همه میان که اونها رو ببینن

 

یک به علاوه یک میشه دو
و امشب در ساعت 8

در کافه نمایش عالی ببین

چه لبهایی، چه چشمهایی
چه بدن های استواری

چه کالاهای زیبایی
فكر نكن كه هيچوقت جایی ديگه اي ببيني

 

چه لبهایی، چه چشمهایی
چه بدن های استواری

چه کالاهای زیبایی
فكر نكن كه هيچوقت جایی ديگه اي ببيني

 

همه بیرون

 

من دشمن نیستم

 

من دشمن نیستم

 

من دشمن نیستم

 

پارتیزان ها

 

چراغها رو خاموش کن

 

اونها رفتن
اونها رفتن

 

حالا وقتشه که نظم عمومی
برقرار کنیم

 

و همينطور آزادی دموکراتکمون

 

هم وطن بذارید با ارتش ملی

 

و هم پیمانانمون متحد بشیم

 

برای نجات یونان

 

تحت رهبری

دولت واحد ملی

""دولت واحد ملی""

 

""آزادی برای مردم""

 

و سرانجام شادی

آزادی از فاشیسم

همه می تونیم با هم بریم خونه

حالا که اشغال تموم شده

 

همه با هم میتونیم بریم خونه

حالا که اشغال تموم شده

برده ها

 

مردم شکنجه شده

 

نسیم آزادی می وزه
پیش به جلو

 

و بذارید همه با هم فریاد بزنیم
پیش به جلو، برادران

 

نسیم آزادی می وزه
پیش به جلو

 

و بذارید همه با هم فریاد بزنیم
پیش به جلو، برادران

 

پارتیزان ها
سربازان ارتش مردمی

 

بندهای اسارت را بشکنید

 

ناقوس آزادی به صدا در آمده اند

 

بگذارید همه اسیران بیدار شن

 

ناقوس آزادی به صدا در آمده اند

 

بگذارید همه اسیران بیدار شن

 

رفقا به پا خيزيد و به خیابان ها بیایید

 

زنان و مردان، با اسلحه در دستتان

همیشه بر پرچم قرمز
وفادار بمانید

ملحق شوید به حزبی که ما
را فرا می خواند

همیشه بر پرچم قرمز
وفادار بمانید

به ملحق شوید به حزبی که ما
را فرا می خواند

 

بنياد کاخها و قصرها را نابود کنید

زنجیرهای سنگین
قانون و نشانه ها را نابود كنيد

شرم بر کارگری
شرم بر اسارت

چه کسی در چنین زندگی غرق شده

شرم بر کارگری
شرم بر اسارت

 

چه کسی در چنین زندگی غرق شده

 

ردپاي استعمار تا كي؟
به سوی جلو، انقلابیون

 

ایست

 

به من بگو الهه شعر

 

از مشکلاتی که قهرمان در سفرهایش
با آنها روبرو شده

 

هنوز اثری از گلفو نیست

شاید براش بدبختی رخ داده

 

تاسوس، پسرم

 

ما رو ببخش پدر

 

گلفو خودش رو مسموم کرده

و من خودم رو زخمی کردم

 

یک قبر بزرگ ازت درخواست میکنم

ما رو اونجا در آغوش یکدیگر دفن کن

فرزندانم
تاسوس، گلفو

 

مرده

 

دنیا آنها را از هم جدا نگه داشت

اما اینجا، در یک قبر میخوابند

 

باورت میشه که اون از همسر
بودن، خودداری میکرد؟

من، نوه ثروتمندترین چوپان

پسر بزرگ خانواده
مفتخر در این ناحیه

 

گلفو، باید بدونی که کیتسوس
واقعا مرده

اگر کس دیگه ای رو دوست داری

سرنوشت تو، تاریک و جگرسوز خواهد بود

سگها تو را و لاشخورها
معشوقت را می بلعند

 

آسترو، یه چیزی بگو
به اون دختر ماه زده اجازه دادی که نفرین کنه؟

چه دختر ماه زده ای، چوپان من؟

منظورم دختر توست
وانمود نکن که چیزی در این باره نمی دونی

تو کمرش را می بندی یا من؟

اگر ساکت باشی لطف بزرگی
به من می کنی

حتی نمی خوام یک کلمه از تو بشنوم

 

همه چیز را به تو میگم
تو به اندازه یک قطره شیر هم ارزش نداری

چرا پرخاش میکنی؟

 

بذار بهشون یه درس بدم

برای آنها خم نشید
فقط آنها را رد کنید

نمی تونه نادیده گرفته بشه
اونها باید به دار آویخته بشن

من داشتم به اینجا می اومدم تا گلفو رو
به کیتسوس برسونم، تا اون رو خویش خود کنم

احترامی که اون دختر خوابش رو هم نمی دید
و اون داره تو رو نفرین میکنه؟

مردم دروغ میگن
باور نکن

مردم مزخرف میگن

گلفوی من هرگز به کسی بی احترامی نمی کنه

چی داری میگی؟
می دونی به کی داری دروغ میگی؟

اون تو روی خودم، به من توهین
کرد و تو داری ازش دفاع میکنی؟

من فقط اونو تو خیابون دیدم

و گفتم روز خوش
و اون با مستی و عصبانیت

شروع به توهین کردن به من کرد

نتونستم بگیرمش چون فرار کرد

و گرنه می آوردمش پیش تو

 

کیتسوس به اون چه که زنها
میگن اهمیت نده

مغز اونها پوکه

مخلوقات بدبخت

بیا، زود باش

 

نباید از کیتسوس انتظاری داشته باشی

من عموی او، صراحتا دارم بهت میگم

من هرگز اجازه نمیدم که کیتسوس

با معشوقه تاسوس ازدواج کنه
و اونو خویشاوند من کنه

 

خيلي حرف مي زني، چوپان

 

وايسا و ببين

آروم باش آقای زیسیس

 

گمشو

به خاطر خدا

 

تنهام بذار

 

خدای من، اونها همدیگه رو میکشن

 

...نه

 

دیروز یکبار دیگه، در باغستان های
پر از شکوفه

من منتظرت بودم که به دیدنم بیای

با شهوت و اشتیاق زیاد

چشمهام، به جاده ای که تو
از آن می اومدی، خیره مانده بود

اما همانطور که تو دیر میکردی

قلب من نگرانتر میشد

تصمیم گرفتم بفهمم که

احساس تو نسبت به من
عشق است یا چیزی دیگر

 

دیزی به من گفت که تو مرا
دوست نداری

که دیگه منو نمی پرستی

تو نمی تونی ناراحتی منو از بین ببری

اگرچه نوازش تو دلپذیره

اما وقتي تو چشمام نگاه مي كني

بايد بگم كه دیگه باورت ندارم

دیزی به من گفت که منو دوست نداری

و من از نا امیدی گریه کردم

 

نه، نه، نه

 

حالا اون کجاست؟

 

چه کس دیگه ای باهاش بود؟

 

اون حالا کجاست؟

تو کوهستان

 

دیگه کی باهاش بود؟

...تو کوهستان
...تو کوهستان

 

تو کوهستان

 

تو کوهستان

 

تو کوهستان

 

تو کوهستان

 

بعد از اینکه آلمان ها کشور را ترک کردند

 

در پاییز سال 44، در اکتبر

 

انگلیس به رهبری ژنرال اسکوبیه
به آتن رسید

و در اولین حکومت اتحاد ملی
پاپاندرو شکل گرفت

 

تظاهرات بود
مردم هیجان زده شده بودند

 

چون همه مردم به آزادی
و نجات ایمان آورده بودن

 

چون مردم هر آن چه رو
باید می دادند، داده بودند

 

و همچنین مردم به اتحاد و
پیوستگی ایمان آورده بودند

 

برای همین بعد از اختلاف و
اتمام حجت اسکوبین

برای داشتن ارتش مردم

 

بعد از استعفای وزرای کمونیست

 

و وقتی که ما فاشیست ها و
همدستان نازی رو دیدیم

اسکوبین دوباره مجهز شد

 

و ما تسلیم شدیم

 

آنها از ما خواستند که در این
تظاهرات شرکت کنیم

 

اما در واقع مردم به طور خودجوش به خیابان ها ریختند

 

اما این همان چیزی بود که انگلیس
برنامه ریزی کرده بود

 

آنها مواجهه ی مسلحانه را می خواستند

 

اما ما نمی دونستیم

 

مردم با در دست داشتن پرچم ها به خیابان ریختند

پر از احساسات و با فریاد

 

باد آن روز يكشنبه، سوم دسامبر
همراه خود غافلگيري آورد

 

تعداد زیادی از مردم بچه هایشان
را با خود آورده بودند

هيچكس انتظارش رو نداشت

 

میدان ها پر از جمعیت بود
غیرقابل توصیفه

 

اونها بر سقف هتل پادشاه جورج بودند

و در پایه های کاخ شاه

 

ما می توانستیم لوله های تفنگ
آنها را ببینیم

 

توسط پلیس محاصره شده بودیم

 

جمعیت فریاد میزدند

 

ناگهان صدای شلیک شنیدیم

 

من در میانه میدان بودم

 

یک نفر که نزدیک سربازی نشناس بود
زخمی شد

 

ناگهان، بعضی از مردم پرچمی را با خون او آغشته کردند

و پرچم را بالا بردند
و بعد شروع به فریاد زدند کردند

 

آزادی، آزادی
آزادی، اشغال نه

 

و اونها شروع به شلیک به سمت
ما کردند

 

در بعضی نقاط دیگر، افراد دیگر
هم زخمی شدند

 

ما خوابيديم رو زمين

 

پسر جوانی با شیپوری در دست نزدیک من بود
زخمی شده بود

اما برخواست و در پیاده رو
ایستاد و فریاد زد

 

یک بار دیگر
می خواهم با صدای شیپورم فریاد بزنم

 

او افتاد. کسی اون رو از آنجا دور کرد
یادم نیست

 

ما دوباره منظم شدیم و
رژه رفتیم

 

در گوشه ای جلوتر گروهی
از پلیس ها ایستاده بودند

 

ما آنها را محاصره کرده و
خلع سلاح شان کرديم

 

اما بقیه پلیس ها از پشت بام شروع به
شلیک به سمت ما کردند

 

ما به رژه رفتن ادامه دادیم

 

در هتل پادشاه جورج، انگلیسی ها
و آمریکایی ها از پنجره به ما نگاه می کردند

با تعجب به آن چه در حال رخ دادن
بود نگاه می کردند

 

ما به همسایگی آمبلوکیپوی رفتیم

به میدان امانیا رسیدیم

 

در آنجا آنها دوباره به ما
شلیک کردند

 

حدود 10 نفر در آنجا زخمی شدند
آنها را با خودمان آوردیم

 

بعضی ها به بیمارستان برده شدند

 

آنهایی که کمتر زخمی شده بودند
را با چیزی شبیه برانکارد

كه از درها و خرابه هاي خانه ها
درست كرده بوديم، برديم

 

آنها را با خود بردیم

 

در 4 دسامبر
مراسم تدفین برای قربانیان انجام شد

 

ما دوباره به خیابان ها ریختیم

 

در مسیر بازگشت، دوباره به ما
حمله شد

 

توسط ملت گراها و نیروهای ارتشی امنیتی
و در میدان امانیا

 

تنها چیزی که به یاد دارم این است

 

که مردم در میدان امانیا
دراز کشیده بودند

 

و لوله های تفنگ ها از هتل
به سمت مردم گرفته شده بود

 

در آن دو روز، 28 نفر مردند
و بیش از 200 نفر زخمی شدند

 

در همان شب ارتش مردمی مسئول

حمله به ايستگاه هاي پليس اعلام شد
جنگ شروع شد

 

سنگر بندی

 

جنگ آتنی ها 33 روز به طول انجامید

 

نماینده دولت یونان

 

و نماینده کمونیست آزاد گرا

جلسه ای را در "وارکیزا" برگزار کردند

تا راه هاي معمول و متعادلي را براي پايان

جنگ داخلي بررسي كنند

تا با مردم یونان صلح کنند

ما به سازش های مشترک رسیدیم

و بر اساس امضائ اسنادي

رئیس کنفرانس
:بیانیه های زیر را ثبت كرد

من خواستار بیان از طرف دولت
و مردم یونان هستم

كه تشکر ويژه اي می کنیم از

حضور قاطع امپراطوري انگلستان

و همچنین از ژنرال اسکوبین
رئیس نیروهای سرکوبگر

کسی که امروز با حضورش
و با نشان دادن علاقه اش

به امور یونان، ایمان قاطعانه و بدون تزلزل
را نشان داد

که بریتانیای کبیر از نزدیک
امور یونان را مشاهده کرد

و خالصانه نگران آینده یونان بود

زنده باد بریتانیای کبیر

 

فصل یک

 

دولت متعهد می شود
بر اساس قانون اساسی

اصول دموکراتیک تصدیق شده

آزادی بیان سیاسی

و محکومیت اجتماعی شهروندان

همه قوانین سرکوب گرایانه
را بر می اندازد

 

فصل سه

عفو عمومی
شامل همه مجرمان سیاسی می شود

افرادی که بین سوم دسامبر 1944
تا کنون مرتکب جرم شده اند

 

آن دسته از افرادی که عضو
ارتش مردمی مسلح بودند

و محاصره اولیای امور را در

در پانزدهم مارس 1945 شكستند

از این عفو محروم می شوند

فصل شش

بر اساس نشر این توافق نامه

گروه های مقاومت مسلح

مخصوصا نیروهای ارتش مردمی

منحل مي شوند

این مراحل تسلیم سلاح ها

بر اساس مقررات خاصی اجرا خواهد شد

که در پیوند نامه ای توسط
کمیته فنی طرح ریزی شده است

فصل نه
هر دو نماینده موافقند که

در صورت اطمینان از بیان حقیقی مردم

نیروهای متحد بزرگ برای

مشاهده همكاري مردم بفرستند

در آتن، 12 فوریه 1945 ميلادي

 

جنگ مهمانخانه

یکی از مشهورترین و قهرمانانه ترین

نبردها در تاریخ یونان
نبرد گراویا بود

ترک ها در راه آمدن برای حمله به
آمفسیا بودند

سپس پانوریاس و دیگر اشغالگران

از مسیرهای کوهستانی به گراویا
نزدیک می شدند

 

اودیسه به افرادش گفت که او
را تا درون مهمانخانه دنبال کنند

و از آنها خواست تا اگر می خواهند
در رقص به او ملحق شوند

هجده جنگنده شجاع او را
همراهی کردند

زماني كه همه وارد مهمانخانه شدند
:او همه درها را بست و گفت

سربازان شجاع، کشورمان
ما را صدا می کند

 

چی می خوای؟

 

تو کی هستی؟

 

چی می خوای؟

 

مردم یونان

 

به فرمان امپراتوری بریتانیا

در 30 مارس

خفت آمیزترین استقبال از
انتخابات انجام خواهد شد

مردم به سمت جایگاه های
رای هدایت می شوند

تحت نظر تروریسم

تحمیل دولت پادشاهی فاشیست
را قانونی می کنند

اون پلیسه، رفقا
برید کنار

و بازگشت پادشاه را مطمئن باشید

و سرمایه گذاری خارجی و داخلی

عهدنامه وارکیزا یه نمایش مسخره بود

مردم يونان

تنها آزادي خواهان

از صندوق هاي راي فاصله مي گيرد

به این انتخابات فریبکارانه
نه بگویید

زنده باد ارتش مردمی

 

رقص سال نو
ارکستر بزرگ

خواننده
ایوا ایستال

 

سال 1946 مبارك

 

چهار ساله که با همیم

 

و ما یک جفت تطبیق یافته ایم

 

و بدون دلیل در این جهان شریر

حتی یک لحظه از دوست داشتنت
دست نمی کشم

همیشه دوستت خواهم داشت
و تو نگران نباش

و برایت یک آشیانه کوچک میسازم

و هنگامی که هوای تاریک
تو را در آغوش گرفت

ما مثل دو پرنده در کنار هم خواهیم ماند

 

اگر آنها بگویند که تو را ترک کنم

 

ترجیح میدهم که خورشید
دیگر نتابد

 

خیلی به تو عادت کردم
و خیلی دوستت دارم

بذار آنها حرف بزنند و بیا
و بوسه ای به من بده

...همیشه دوستت خواهم داشت و

 

توپهای بریتانیایی و حکم های جدید

یاغیان را مجبور کرد که مثل
خرگوش فرار کنند

خرس قرمز به کوهستان گریخت

پادشاه دلاور

توپهای بریتانیایی ما را نمی ترساند

فرمان جدید اسکوبین هم همچنین

 

در قانون اساسی، آنرا با
خون مان نوشتیم

آزادی، اشغال نه

این چیزیه که ما میخواییم
و انجام میدیم

ما پادشاه را بر می گردانیم
کسی که آزادی را به ما برمیگرداند

این چیزیه که ما میخواییم
و انجامش هم میدیم

ما پادشاه را بر می گردانیم
همان کسی که آزادی را به ما بر می گرداند

Yupie ya ya,
yupie yupie ya...

 

ما پادشاه نمی خواییم

می خواییم که مردم حکومت کنند
قدرت مردمی

 

Yupie ya ya,
yupie yupie ya...

پسران نیروهای ارتشی امنیتی

دست در دست هم
با بریتانیا و ملت گراها

حتی می تواند مسکو را
اشغال کنند

دست در دست هم
با بریتانیا و ملت گراها

حتی می تواند مسکو را
اشغال کنند

 

اسکوبی گیر افتاده و برای خلاصی
خودش وکالت نامه ای را صادر کرده

او به میدان های شیک میره

تا پسرهای جوان رو پیدا کنه

جنرال اسکوبی گرفتار شده

و اگه نقشه هایش خراب شود

چه بر سر سیاست بریتانیا میاد

 

مشکلات بیشتری ایجاد می شود
ژنرال اسکوبی

ممکنه شما سلاح های ما رو
جمع آوری کنید

اما هرگز پادشاه را برنخواهید گرداند

مردم خواهان فاشیسم نیستند

آنها دوباره در برابر سیاست انگلیس
ایستادگی خواهند کرد

 

برگرد
برگرد به آشیانه قدیمی ات، پادشاه

مردمت خواهان تو هستند

برگرد

 

و وقتی که برگردی

دیگر اینجا کمونیستی نخواهی یافت

نگهبانان ملت تو را حمایت می کنند

برگرد
برگرد

 

برگرد

به سرزمین اجدادی ات، پادشاه

مردمت خواستار تو هستند

برگرد

و وقتی که برگردی

دیگر کمونیستی در اینجا نخواهی یافت

نگهبانان ملت از تو حمایت می کنند

برگرد

 

برگرد

 

ارستس هنوز سقوط نکرده

 

گروهش هنوز در کوهستانند

 

جنگ هنوز تمام نشده

 

با اسلحه ها نبايد

 

یک قطره از خون یونانی
ريخته شود

 

فقط خون بی ارزش و کثیف

 

یاغیان و کمونیست ها بریزد

 

برای این که یونان آزاد شود

 

با اسلحه ها نباید

یک قطره از خون یونانی
ریخته شود

فقط خون پست و کثیف

 

یاغیان و کمونیست ها بریزد

 

برای این که یونان آزاد شود

 

ما مجبور خواهیم شد که بین دو
اردوگاه یکی را انتخاب کنیم

در یک طرف، یک دسته از
افراد مظنون

و نماینده هایی که برای مسکو
کار می کنند

 

در طرف دیگر، جنبش های هدایت شده

توسط مبارز صادق، سرباز دلاور
مارشال پاپاگوس

 

زمانی که کمونیسم عهدنامه
وارکیزا را شکست

و سعی کرد که برای دومین بار
قدرت را به دست بگیرد

 

کشور ما در خطر نابودی بود
آن دو سال شورش کمونیسم
یعنی 1947 تا 49

 

موجب مرگ هزاران نفر شد

 

بعد از آن بود که ما دوباره
مارشال را خواستیم

 

با پشتیبانی نظامی و اخلاقی
ایالات متحده

 

و حمایت پادشاه
او شورش را شکست داد

و برای دومین بار یونان را
آزاد کرد

 

یاغیان و کمونیست هایی که کشته
یا دستگیر نشده بودند

پشت پرده هاي آهنين پناه گرفتند

 

نظم به حالت اول برگشت
و مارشال به خانه برگشت

 

او ماموریتش را انجام داده

 

و حالا همان آرزوها را دارد

برای همین است که خواهان
رای شماست

هورا

بياييد این شنبه، 16 نوامبر 1952
روز پیروزی براي

برای نیروهای ملی باشد
روز پیروزی برای مارشال

 

امضا کردی؟

 

من درباره پایان سال 1947 دستگير شدم

 

ما رو به وورلا بردند

 

آنها در آنجا یک فاحشه خانه قدیمی
را تبديل به زندان كرده بودند

 

و همه زنداني هاي آنجا زندانیان سیاسی بودند

 

بعد از وورولا به لاوریون

و بعد به ماکریونیسوس و جزایر
کنار دریا

 

اسم اون زندان نظامی در آتن بود

 

به علاوه شورشیان، مردمان
دیگه ای هم اونجا بودن

 

سربازان، پلیس ها، دزدان
...مسیحیان

اونا ما رو تفتیش کردن

 

اونها شلوار و ساعت ما رو در آوردن
هرچه را که داشتیم

 

برای بعضی ها، شکنجه
از همونجا شرع شد

 

بازجويي ها زماني تمام مي شدند كه

اظهارنامه ضد حزب کمونیست امضا می شد

 

من برای شکنجه به پاسدارخانه
طبقه بالا برده شدم

 

رهبر تیم به من گفت
از اینجا جان سالم به در نمی بری

مگر این که اظهارنامه رو امضا کنی

 

من گفتم، هرگز امضا نمی کنم

حتي اگه منو تکه تکه کنید

 

دو، سه ساعت بعد آنها بدون این که
آسیبی به من بزنند منو به پایین بردند

 

تو رو به اینجا آورده بودیم که
بزنیمت اما نزدیم

 

جوری رفتار کن که انگار می لنگی

 

در ساعت 8
اونها منو به واحد پلیس بردند

 

در اتاق اونها شروع به بازی با من کردند
انگار که من یه بالون بودم

 

گروهبان منو مثل توپ می چرخوند

و بعد شروع به زدن من با یک
تکه چوب کرد

 

وقتی که خسته شد
بقيه با مشت ولگد به جونم افتادن

 

من دوبار غش کردم

 

بعد آنها ما را بردند بیرون

 

زمستان بود، فوریه

زندانی های دیگه هم بودند

 

اونها ما رو به فاصله ده متری
هم گذاشتند

 

یکی مراقب ما بود

 

صبح دوباره شروع به زدن ما کردند

 

بعد ما رو بردند تا
سنگهاي بزرگي را از دریا بياوریم

 

ما آن سنگها را
بالای تپه میبردیم و دوباره پایین می آوردیم

بي هيچ دليلي

 

یکی از زندانی ها بیماری سل داشت

 

اون از تپه بالا رفت...اما سینه اش تحمل نکرد

 

وقتی که به بالا رسید شروع
به خون بالا آوردن کرد

 

بردنش بیمارستان

 

اونها هر روز از ساعت 5
تا 7 یا 8 عصر ما رو میزدند

 

شبها آنها ما رو از هم جدا می کردند

 

برای این که وقتی آنها خوابند
ما نتوانیم با هم صحبت کنیم

 

پاهامون به شدت ورم كرده بود و
كفش هامون رو پاره مي كرد

 

از شدت درد نمي تونستم راه برم

 

یک نگهبان با تخته ای در دستش
سرم فریاد میزد

بدو، بدو. چطور میتونستم بدوم، وقتی
که خودم را به زور میکشیدم؟

 

آنها دو هفته منو شکنجه دادند

 

با هر ضربه ای كه ناله می کردم

دیگران نفسشان را حبس می کردند

 

کم کم، بقیه هم از پا در اومدن

از بین 40 نفر فقط 5 یا 6 نفر مونده بود
که امضا نکرده بودند

 

برای همین اونها بیشترین فشار
ممکن رو بهمون می آوردن

 

یک شب اونها رو دیدم که
در هوای گرگ و میش میومدن

 

نگهبانان کمپ و شکنجه گر ها
از بخش های دیگه

مثل لاشخور می اومدن

 

ما بیرون روی زمین خیس بودیم

 

اونها ما رو محاصره کردن

 

فکر کردم: اونها اين بار کار ما رو برای همیشه
تموم میکنن

 

به سمت کسی که نزدیکم بود برگشتم

 

امشب اوضاع به نظر خوب نمیاد، واسيليس

 

بیشتر از این نمی تونم دوام بیارم

 

خودم رو بالا کشیدم و بهشون
گفتم که امضا میکنم

 

گروهبان با خوشحالی از من
پرسید که نوشیدنی می خورم

 

من بهشون گفتم: هیچی نمی خوام

 

اونها منو به يه چادر بردن
و همونجا رها کردن

 

واسیلیس موند

 

دو ساعت بعد اونها واسیلیس رو آوردن

 

نمرده بود اما داغون بود

 

امضا نکرده بود

 

درخت لیموی زیباي من

 

پر از لیمو

زن واسینی

من تو را بوسیدم و بیمار شدم
و به طبیب خبر ندادند

 

کوچولوی من

چطور بزرگ شدی

و تو اینجایی، بالغ برای ازدواج
زن واسینی

 

بیا تو

 

یک شب از رودخانه عبور کردم

 

آخرین بار بود که شنیدم گفتی

در تابستان 47 در کوهستان

 

سه سال از آن زمان گذشته
حالت چطوره؟

 

شنیدیم که رفتی

 

ارستس منزوی شده
اونها نمیذارن که ببینمش

 

الان بهتری؟

 

ما فکر کردیم که دوباره با هم
به گروه برگردیم

مسافر جاده ها بشیم

 

ما دوست داریم تو هم با ما بیای
مثل گذشته ها

 

از موانع عبور مي كنيم

 

مداخله حوادث
از صدا، از نظم

مداخله کشتی ها از خلیج درياي آزاد

 

سخنگویان محبوب
آغوش من، سینه من

 

کارخانه ها

 

اکتبر 1917

 

دسامبر 1944

 

همه اینها رو انتخاب کردم
تا زنده بمونم

 

مثل شورش فرانسه که برای من
تولدی دوباره بود

 

درست مثل اسپانیا که مرا
به دنیا اورد

 

یک خیانتکار سیاه

 

وقتی که گاهی با گوشهای
خودم میشنوم

صداهای عجیب و زمزمه هایی
رو از دور دست

 

وقتی که آوازها و ترومپت ها رو میشنوم

 

سخنراني هاي بی انتها، سرودها و
همهمه ها

 

وقتی که میشنوم اونها درباره آزادی حرف میزنن

درباره قانون، درباره انجیل

 

درباره یک زندگی صحیح

 

همیشه سکوت میکنم

 

...اما یک روز

 

یک روز دهانم رو باز می کنم

 

باغها پر از گلها می شود

 

همان حیاط های کثیف
بتديل به زرادخانه مي شوند

 

جوان، مغرور، ادامه مي دهيم

راه شعر

 

و هرگز تسلیم قدرت و وحشت نمیشم

 

یکبار دیگه اونها قول میدن
که آزادی ضعیفی بهت بدن

 

Come in!

 

تو خواهرشی؟

 

ما وقت نداشتیم که خبرت کنیم

 

همونطور که میدونی اون توسط
دادگاه نظامی ویژه گناهکار شناخته شده

 

محاکمه او تا نوامبر 1949 معلق می مونه

 

خیلی متاسفم

 

روز خوش، تاسوس

 

بذار موهای دوست داشتنیت افشان بشود

در باد ديوانه جنوب

 

حالا که جوانی تو شکوفه داده

بذار موهات رها باشه

به دریای آبی که عصبانیه نگاه کن

و بذار در باد جنوب پرواز کنه

 

دنبالت می گشتم
هنوز لباس نپوشیدی؟ داريم شروع مي كنيم

 

نگرانی؟
نه

اولین بار می لرزیدم

وقتی که پرده کنار رفت احساس
می کردم همه دارن منو می بلعن

نگران نباش، از پسش برمیای

 

گروه تئاتر در صحنه جدید تقدیم می کند

درام جاویدان یونان توسط
اسپریدون پرسیادس

گلفو
چوپان زن

 

ارستس

 

در پاییز سال 1939
ما به ایژن برگشتیم

 

خسته بودیم

 

دو روز بود که نخوابیده بودیم